سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ترنم خیال
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||  Atom  ||
دل اسیر ، رمان 8

فرزاد دا.... ::چهارشنبه 85/1/9 ساعت 10:7 عصر

 

سلام اینم اولین اپ سال  85  

جون مادرت نظر بده تویی که میایی می بینی                                    

               ( به زودی ترانه قارچ سمی و قسمتی از زندگی نامه اقای اللهیار صالح  یکی از اقوام بنده(توجه از اقوام بنده) که از زمان قاجار تا بعد از انقلاب همواره جز ه اسطوره های کشور بوده اند از جمله اولین کسی که وارد سازمان ملل شد و....)   

                   دلم اسیره

 

نمی دونم غمگینم یا دلم اسیره

                      وقتی که یادت می کنم  گریم می گیره

اونا که عاشقن میدونن چی میگم من

                                اما دلم از دوری تو  مثل کویره

میدونم عشق تو نیست به این اندازه

                     اما میشم برای تو سر فصلی تازه

اونا که قصه های عاشقونه خوندن

                          میگن اکسیر عشق توست که چاره سازه

از جون گذشته مثل من مشکل نداره

                   دریای عشق من بی تو ساحل نداره

وقتی که صحبت ‍‍‍‍، صحبت عاشق تنهاس

                         بودنم بی تو دیگه حاصل نداره

                                         

                                                                 فرزاد

 

خوب داستان به اینجا رسید که هلیا می خواست بدونه که مریم جزوه رو به کامران داده یا نه ؟ حالا ادامه داستان ......

 _ نمی دونم بابا حالا بریم می پرسی بعد از انتراکی که داد باشه؟

- باشه

 حس خوبی داشتم اصلا  حالم عوض شده بود  اومده بودم دانشگاه  هوای مطبوع  بهاری نو افتابی که حس می کردم کنارمه  و منو یاد اون روزایی می انداخت که دختر خالم و بچه ها با هم بازی می کردیم چه روزای خوبی بود  تو حیاط خونه منو یاد اون روزایی می انداخت که  انواع بازی ها ر و تجربه می کردیم  یاد اون روزایی که نمی دونستم علاقه چیه  ، عشق چیه  ،خیلی خوب بود  بدون الایش  بدون هیچ  حسد و کینه و دلدادگی باورم نمی شد  من همون دختر محبوب ..... همش تو کلاس به این فکر می کردم  یعنی من هلیا  همون هلیایی هستم که وقتی اتفاقی یه کم چادرم عقب می رفت  یک روز کامل خودمو می خوردم و گریه می گردم  من همونم که روم نمیشد عموم ..... کنه  باورم نمی شه ولی بازم فکر کامران  اومد تو سرم  به خودم می گفتم دختر زشته خدایی نکرده حجب و حیایی وجود داره  ولی بازم لبخندی زدمو گفتم حجب و حیا کیلویی چند من که کاری  نمی کنم  پسر رو دوست دارم  یه کمی فقط  به قول بچه ها  دلم گیر کرده  کم کم  نوبت انتراک بود  وقتی نگاه به جزوه زیر دستم کردم دیدم نقاشیمم بد نیست  انواع عکس هارو کشیده بودم  اگه کامران میدید که من چه جوری نقاشی کرده بودمش حتما خودشو می کشت ولی بازم دوست داشتم نشونش می دادم  تا یه کم با هم بخندیمو ....

 بهش می گفتم ببین من اینو کشیدم قشنگه ؟

 با ندا رفتیم بیرون از کلاس اول یه ابی به سرو صورتمون  زدیم مر یمو پیدا کردیم رفتیم پیشش

-مریم سلام خوبی چه خبر ؟

- هاااااااا اومدی حال منو بپرسی یا....

- هر دوش

- خوب چیکار کردی جزوه رو بهش دادی ؟

-هیچی بابا هنوز سر کاره اونقد اذیتش می کنم تا خودش بیاد التماس کنه

- ندا:خوب دفعه بعد بهت نمی ده

- نده این همه دوست مگه  ....

- هلیا: مریم میدی به من بدم بهش ؟

-نه خرج داره؟

-چی؟بگو

- من پیتزا می خوام

-باشه بابا می دم

-  راستی از امید چه خبر  کاری نکرد ؟

- نه چقدر عجولی  خوب صبر کن دیگه پاک داری اعصاب منو خورد می کنیا

دختر خنگه   شل شدی چقد، اینا مثل همن همشون

- ندا بریم من کار دارم

-چته ناراحت شدی ؟ جزوه رو بعد از پیتزا می دم بهت باشه؟

- نه مریم جان من ناراحت نشدم کار دارم  باشه بیا خونه  بریم عصر  الان هم خواستی دنبال ما بیا

منو ندا و مریم رفتیم اون طرف روی نیمک تا نیشستیم

- بچه ها اخ جون این پسره اومد

- کی؟

بابا کامران رو میگم

- نیگاش نکن فکر می کنه چی شده حالا

- نه بابا این که ابنجوری نیست نمی بینی سرشو انداخته پیین

- اونا کی ان؟

-ندا: فکر کنم دوستاشن

-مریم: اره بابا من می شناسمشون اون سمت راستیه علی دوست ...  اسمش مونا  طرف چپیه حسین که اونم   رفیق فابریکش این دختر سبزه سحر رو می گم  ....

-هلیا: مریم تو امار همرو داری خجالت نمی کشی ؟

- خجالت چی؟ از تو که ضایغ تر نیستم                                             

-ندا: ول کنین بچه ها

خوب نیشسته بودیم که کامران  اومد جلو منم که از خدا خواسته  سریع سلا م  علیک کردیم   کامران روبه مریم کردو گفت پس این جزوه من چی شد می خوام مطالعه کنم  اگه کارتون تموم شده بیارینش  مریمم رندی کرد و گفت اخ یادم رفت گه می خواین  اگه عجله دارین بیایین خونه بگیرینش  کامرانو میگی برق از چشاش پرید بعد گفت نه من فردا می خوام  میام دانشگاه می گیرمش   باز مریم گفت نه من فردا دانشگاه نیستم اگه می خوای بیا باغ ملی  هستین اونجا که؟

کامران هم گفت نه من شاید نرم امروز شما لطف کنین فردا بیارینش دانشگاه منم از فرصت استفاده کردم گفتم ...

-مریم من فردا دانشگاهم می خوای بده بیارم واسشون

مریم چیزی نگفت کامران هم گفت نه مزاحم شما نمی -شم منم گفتم مزاحمتی نیست ا

ا،ین دفه مریم چیزی نگفت گفت باشه یه کاریش میکنم وقتی کامران رفت  منو ندا حسابی بهش توپیدیم من گفتم ...

-تو خجالت نمی کشی می گی بیا خونه شاید اون فکر بد بکنه

-  غلط می کنه من  حالم به هم می خوره ازش

- دهنتو ببند واسه کامرانم چیزی نگو

اصلا حواسم نبود مریم خنده ایی کرد و گفت

-چی کامرانم ،از کی تا حالا مال  تو شده ؟

ندا فریادی کشیدو گفت بسه دیگه چند دقیقه ایی ساکت بودیم بعدم به کار خودمون خندیدیم  بعد مریم گفت ...

-نه تو هم زرنگی از فرصت استفاده کردی تازه می خواستم اذیتش کنم

-منم گفت گناه داره

انتراک تموم شد تازه یه کمم گدشته بود  رفتیم سر کلاس من که طبق معمول درس گوش نمی دادم  همش فکر اون پسره....

با خودم فکر می کردم کاش می رفتم جلو بهش می گفتم که دوستش دارم ولی از این که باهاش حرف زده بودم خیلی خوشحال بودم تا این که کلاس ما تموم شد داشتیم می رفتیم خونه که  دختری رو که می گفتن نامزد کامران دیدم ( البته یه بارم با خود کامران دیده بودمش)  باورم نمی شد اون دانشجو دانشگاه ماست  دنبالش رفتم دیدم  با چند تا از دوستاش دارن میرن  بیرون از دانشگاه  به ندا گفتم ..

-  ندا من نمیام خونه تو برو

- هلیا دیگه چی شده بابا بیا بریم بعدا بر دنبال کارت

- ندا نه من میرم بعد  میام زود میام

- باشه هر جور راحتی

- ولی دختر این ترم مشروط میشی حالا می بینی  از من گفتن بود همش و همه جا فکرت شده این لعنتی دنبال دختره رفتم سریع سوار ماشین  شد منم همین کارو کردم هنوز باورم نمی شد که نامزد اون باشه  وقتی از ماشین پیاده شد  دنبالش رفتم  دیدم رفته تازه چند تا کتاب بخره  منم رفتم از اون طرف  خیابون نیگاش می کردم  بالاخره رفت طرف خونشون منم دنبالش رفتم راننده ماشین تعجب کرده بود البته یه کمم فضول بود  پرسید کیه منم  الکی یه جوابی می دادم  رفتم دنبالش تا دقیق خونشون رو یاد گرفتم  و برگشتم خونه دیدم ندا ناهار رو اماده کرده

- ندا جان سلام مرسی زحمت کشیدی

- بالاخره اومدی چیکار کردی؟

- هیچی بابا دنبال این دختره رفتم ببینم چیکار میکنه بعدم ادرس دقیق خونشونو یاد بگیرم

یه کمکی قر زد ولی خیالی نبود

- خواهش می کنم قر  نزن حالا یه ناهار درست کردی من خستم همین طور نیشسته بودم که خوابم برد فرصت نشد لباسامو در بیارم

بعد از چند دقیقه ندا صدام زد گفت..

- بلند شو هلیا جان ناهار امادس

- ها........... دستت درد نکنه عزیزم ان شاالله  جبران کنم بلند شدم ناهار رو خوردم دوباره همون جا خوابیدم

- هلیا بلند شو مریم اومده 3 ساعته خوابیدی 

-سلام مریم خوبی  ندا ساعت چنده

- مریم: ساعت 6:10 بلند شدم صورتم رو شستم   مر یم گفت پیتزای من کووووو

- منم فتم بلند شو اینم پول برو بخر بیا  3 تا بخر ما هم ادمیم ولی اول جزوه رو بده

- باشه اینم جزوه

مریم رفت تا پیتزا بخره بیاد منم نیگاه به جزوه می کردم ندا هم  همین طور گداشتم تو کیفم گفتم من فردا یرم می دمش به کامران  وقتی مریم برگشت گفتم فردا من جزوه رو به کامران می دم اونم قبول کردو حمله بر ق اسای خودشو به پیتزا شروع کرد اینگار که هیچ وقت.....  ندا بهش گفت..

- شام ها دیگه خبری نیست شام

ما هم شروع کردیم به خوردن  خیلی خوش گذشت بعد از یک دست شطرنج و دیدن فیلم سینمایی خوابیدیم مریم هم پیش ما موند

 صبح زود تر از همه از خواب بلند شدم راستش به خاطر این بود که من می خواستم جزوه رو به کامران بدم  بچه ها رو بلند کردم ولی مریم باز خوابید  بیخیالش شدیم رفتیم دانشگاه تو راه من تصمیم گرفتم که حرفمو به کامران بزنم چون بهترین فرصت بود همون کنار در وردی کامران رو دیدم رفتم جلو...

- سلام اقا کامران

- سلام حال شما خوبه؟

- مرسی ( نمی دونستم اول حرف خودمو بزنم یا جزوه رو بدم تصمیم گرفتم اول جزوه رو بدم بعد)

مریم نتونست بیاد بعد به من گفت جزوه رو بدم به شما بفرمایید

-مرسی ممنون خوب  مرسی از لطفتون کاری ندارین ؟

- هلیا:راستی من یه کاری داشتم با شما

- چی....؟ ادامه دارد....

 

                                                  فرزاد

   ببین الان داره میبینه ولی بدون نظر می ره هییییییییییی با توام   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته های دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    شروعی دوباره
    [عناوین آرشیوشده]

    About Us!
    ترنم خیال
    فرزاد دا....
    سلام من ادمی خیلی .....
    Link to Us!

    ترنم خیال

    Hit
    مجوع بازدیدها: 91857 بازدید

    امروز: 3 بازدید

    دیروز: 10 بازدید

    Notes subjects


    وایر شمع انواع اتومبیل .

    Archive


    گاراج

    links
    فرزاد
    دروازه ی شهر ارزوهای ....
    تنهایی یه عاشق
    خواندنی های شیرین
    هلن معمار
    عشق من
    دنیای کوچک من
    نفس یک پسر تنها
    ۩۞۩ بـــــیا تــــو آهنــــگ ۩۞
    یه غریبه
    یاسمن
    saramoozi جالبه
    لیلا
    عطیه
    محسن چاوشی

    In yahoo

    یــــاهـو

    My music

    Submit mail